عطار (غزلیات)/کیست که از عشق تو پردهی او پاره نیست
ظاهر
کیست که از عشق تو پردهی او پاره نیست | وز قفس قالبش مرغ دل آواره نیست | |||||
وزن کجا آورد خاصه به میزان عشق | گر زر عشاق را سکهی رخساره نیست | |||||
هر نفسم همچو شمع زاربکش پیش خویش | گر دل پر خون من کشتهی صد پاره نیست | |||||
گر تو ز من فارغی من ز تو فارغ نیم | چارهی کارم بکن کز تو مرا چاره نیست | |||||
هر که درین راه یافت بوی می عشق تو | مست شود تا ابد گر دلش از خاره نیست | |||||
هست همه گفتگو با می عشقش چه کار | هرکه درین میکده مفلس و این کاره نیست | |||||
درد ره و درد دیر هست محک مرد را | دلق بیفکن که زرق لایق میخواره نیست | |||||
در بن این دیر اگر هست میت آرزو | درد خور اینجا که دیر موضع نظاره نیست | |||||
گشت هویدا چو روز بر دل عطار از آنک | عهد ندارد درست هر که درین پاره نیست |