عطار (غزلیات)/کسی کز حقیقت خبردار باشد
ظاهر
کسی کز حقیقت خبردار باشد | جهان را بر او چه مقدار باشد | |||||
جهان وزن جایی پدیدار آرد | که در دیده او را پدیدار باشد | |||||
بلی دیدهای کز حقیقت گشاید | جهان پیش او ذره کردار باشد | |||||
غلط گفتم آن ذرهای گر بود هم | چو زان چشم بینی تو بسیار باشد | |||||
کسی را که دو کون یک قطره گردد | ببین تا درونش چه بر کار باشد | |||||
اگر سایهی باطن او نباشد | کجا گردش چرخ دوار باشد | |||||
نباشد خبر یک سر مویش از خود | بقای ابد را سزاوار باشد | |||||
کسی را که تیمار دادش بقا شد | فنا گشتن از خود چه تیمار باشد | |||||
غم خود مخور تا تو را ذره ذره | به صد وجه پیوسته غمخوار باشد | |||||
به جای تو چون اصل کار است باقی | اگر تو نباشی بسی کار باشد | |||||
درین راه اگر تا ابد فکر برود | مپندار سری که پندار باشد | |||||
اگر جان عطار این بوی یابد | یقین دان که آن دم نه عطار باشد |