عطار (غزلیات)/کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی
ظاهر
کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی | که کس نمیدهد از تو به هیچ جای نشانی | |||||
به هیچ جای نشانی نداد هیچ کس از تو | نشانی از تو کسی چون دهد که برتر از آنی | |||||
عجب بماندهام از ذات و از صفات تو دایم | کز آفتاب هویداتری اگرچه نهانی | |||||
چه گوهری تو که در عرصهی دو کون نگنجی | همه جهان ز تو پر گشت و تو برون ز جهانی | |||||
منم که هستی من بند ره شدست درین ره | تویی که از تویی خود مرا ز من برهانی | |||||
من از خودی خود افتادهام به چاه طبیعت | مرا ز چاه به ماه ار بر آوری تو توانی | |||||
در آرزوی تو عمری به سر دویدم و اکنون | چو در سر آمدم آخر مرا به سر چه دوانی | |||||
چه باشد ار ز سر لطف جان تشنه لبان را | از آن شراب دل آشوب قطرهای بچشانی | |||||
امید ما همه آن است در ره تو که یکدم | ز بوی خویش نسیمی به جان ما برسانی | |||||
ز اشتیاق تو عطار از دو کون فنا شد | از آن او بود این و از آن خویش تو دانی |