عطار (غزلیات)/کافری است از عشق دل برداشتن
ظاهر
کافری است از عشق دل برداشتن | اقتدا در دین به کافر داشتن | |||||
در ملا تحقیق کردن آشکار | در خلا دین مزور داشتن | |||||
از برون گفتن که شیطان گمره است | وز درونش پیر و رهبر داشتن | |||||
چون درآید تیرباران بلا | در هزیمت دامن تر داشتن | |||||
کار مردان چیست بیکار آمدن | پس به هر دم کار دیگر داشتن | |||||
خاک ره بر خود نمایان ریختن | خویشتن را خاک این در داشتن | |||||
غرقهی این بحر گشتن ناامید | وانگهی امید گوهر داشتن | |||||
دست بر سر پای در گل آمدن | خشت بالین، خاک بستر داشتن | |||||
دام تن در راه معنی سوختن | مرغ جان بیبال و بیپر داشتن | |||||
هر سری کان از تو سر برمیزند | از برای تیغ و خنجر داشتن | |||||
چون فلک خورشید را بر سر کشید | کی تواند پای بر سر داشتن | |||||
پای بر سر نه که اینجا کافری است | سر برای تاج و افسر داشتن | |||||
همچو عطار این سگ درنده را | زهر دادن یا مسخر داشتن |