عطار (غزلیات)/کارم از عشق تو به جان آمد
ظاهر
کارم از عشق تو به جان آمد | دلم از درد در فغان آمد | |||||
تا می عشق تو چشید دلم | از بد و نیک بر کران آمد | |||||
از سر نام و ننگ و روی و ریا | با سر درد جاودان آمد | |||||
سالها در رهت قدمها زد | عمرها بر پیت دوان آمد | |||||
شب نخفت و به روز نارامید | تا ز هستی خود به جان آمد | |||||
وز تو کس را دمی درین وادی | بی خبر بود و بی نشان آمد | |||||
چون ز مقصود خود ندیدم بوی | سود عمرم همه زیان آمد | |||||
دل حیوان چو مرد کار نبود | چون زنان پیش دیگران آمد | |||||
دین هفتاد ساله داد به باد | مرد میخانه و مغان آمد | |||||
کم زن و همنشین رندان شد | سگ مردان کاردان آمد | |||||
با خراباتیان دردی کش | خرقه بنهاد و در میان آمد | |||||
چون به ایمان نیامدی در دست | کافری را به امتحان آمد | |||||
ترک دین گفت تا مگر بی دین | بوک در خورد تو توان آمد | |||||
دل عطار چون زبان دربست | از بد و نیک در کران آمد |