عطار (غزلیات)/چون کنم معشوق عیار آمدست
ظاهر
چون کنم معشوق عیار آمدست | دشنه در کف سوی بازار آمدست | |||||
دشنهی او تشنهی خون دل است | لاجرم خونریز و خونخوار آمدست | |||||
همچنان کان پسته میریزد شکر | همچنان آن دشنه خونبار آمدست | |||||
هست ترک و من به جان هندوی او | لاجرم با تیغ در کار آمدست | |||||
صبحدم هر روز با کرباس و تیغ | پیش تیغ او به زنهار آمدست | |||||
آینه بر روی خود میداشتست | تا به خود بر عاشق زار آمدست | |||||
از وصال او کسی کی برخورد | کو به عشق خود گرفتار آمدست | |||||
او ز جمله فارغ است و هر کسی | اندرین دعوی پدیدار آمدست | |||||
لیک چون تو بنگری در راه عشق | قسم هر کس محض پندار آمدست | |||||
عاشق او و عشق او معشوقه اوست | کیستی تو چون همه یار آمدست | |||||
جز فنایی نیست چون میبنگرم | آنچه از وی قسم عطار آمدست |