عطار (غزلیات)/چون من ز همه عالم ترسا بچهای دارم
ظاهر
چون من ز همه عالم ترسا بچهای دارم | دانم که ز ترسایی هرگز نبود عارم | |||||
تا زلف چو زنارش دیدم به کنار مه | پیوسته میان خود بربسته به زنارم | |||||
تا از شکن زلفش شد کشف مرا صد سر | برخاست ز پیش دل اقرارم و انکارم | |||||
هر لحظه به رغم من در زلف دهد تابی | با تاب چنان زلفی من تاب نمیآرم | |||||
چون از سر هر مویش صد فتنه فرو بارد | از هر مژه طوفانی چون ابر فروبارم | |||||
آن رفت که میآمد از دست مرا کاری | اکنون چو سر زلفش، از دست بشد کارم | |||||
هر شب ز فراق او چون شمع همی سوزم | واو بر صفت شمعی هر روز کشد زارم | |||||
گفتم به جز از عشوه چیزی نفروشی تو | بفروخت جهان بر من زیرا که خریدارم | |||||
نه در صف درویشی شایستهی آن ماهم | نه در ره ترسایی اهلیت او دارم | |||||
نه مرد مناجاتم نه رند خراباتم | نه محرم محرابم نه در خور خمارم | |||||
نه ممن توحیدم نه مشرک تقلیدم | نه منکر تحقیقم نه واقف اسرارم | |||||
از بس که چو کرم قز بر خویش تنم پرده | پیوسته چو کردم قز در پردهی پندارم | |||||
از زحمت عطارم بندی است قوی در ره | کو کس که کند فارغ از زحمت عطارم |