عطار (غزلیات)/چون لعل توام هزار جان داد
ظاهر
چون لعل توام هزار جان داد | بر لعل تو نیم جان توان داد | |||||
جان در غم عشق تو میان بست | دل در غمت از میان جان داد | |||||
جانم که فلک ز دست او بود | از دست تو تن در امتحان داد | |||||
پر نام تو شد جهان و از تو | مینتواند کسی نشان داد | |||||
ای بس که رخ چو آتش تو | دل سوخته سر درین جهان داد | |||||
پنهان ز رقیب غمزه دوشم | لعل تو به یک شکر زبان داد | |||||
امروز چو غمزهات بدانست | تاب از سر زلف تو در آن داد | |||||
از غمزهی تو کنون نترسم | چون لعل توام به جان امان داد | |||||
دندان تو گرچه آب دندانست | هر لقمه که دادم استخوان داد | |||||
ابروی تو پشت من کمان کرد | ای ترک تو را که این کمان داد | |||||
عطار چو مرغ توست او را | سر نتوانی ز آشیان داد |