عطار (غزلیات)/چون لبش درج گهر باز کند
ظاهر
چون لبش درج گهر باز کند | عقل را حاملهی راز کند | |||||
یارب از عشق شکر خندهی او | طوطی روح چه پرواز کند | |||||
هیچ کس زهره ندارد که دمی | صفت آن لب دمساز کند | |||||
تیرباران همهی شادی دل | غم آن غمزهی غماز کند | |||||
راست کان ترک پریچهره چو صبح | زلف شبرنگ ز رخ باز کند | |||||
نتوان گفت که هندوی بصر | از چه زنگی دل آغاز کند | |||||
ناز او چون خوشم آید نکند | ور کند ناز به صد ناز کند | |||||
ماه رویت چو ز رخ درتابد | ذره را با فلک انباز کند | |||||
همه ذرات جهان را رخ تو | همچو خورشید سرافراز کند | |||||
وه که دیوانگی عشق تو را | عقل پر حیله چه اعزاز کند | |||||
ماه در دق و ورم مانده و باز | بر امید تو تک و تاز کند | |||||
گفته بودی که برو ور نروی | زلف من کشتن تو ساز کند | |||||
سر نپیچم اگر از هر سر موی | سر زلف تو سرانداز کند | |||||
به سخن گرچه منم عیسی دم | جزع تو دعوی ایجاز کند | |||||
عنبر زلف تو عطارم کرد | واطلس روی تو بزار کند |