عطار (غزلیات)/چون قصهی زلف تو دراز است چگویم
ظاهر
چون قصهی زلف تو دراز است چگویم | چون شیوهی چشمت همه ناز است چگویم | |||||
این است حقیقت که ز وصل تو نشان نیست | هر قصه که این نیست مجاز است چگویم | |||||
خورشید که او چشم و چراغ است جهان را | از شوق رخت در تک و تاز است چگویم | |||||
چون شمع سحرگاه دل سوخته هر شب | بی روی تو در سوز و گداز است چگویم | |||||
تا دست به زلف تو رسد در همه عمرم | چون زلف توام کار دراز است چگویم | |||||
گر کرد مرا زلف تو با خاک برابر | لعل لب تو بنده نواز است چگویم | |||||
المنهلله که دلم گرچه ربودی | از زلف تو در پردهی راز است چگویم | |||||
گفتی که بگو تا چه کشیدی تو ز نازم | کار من دلخسته نیاز است چگویم | |||||
گفتم که در بسته مرا چند نمایی | گفتی که درم بر همه باز است چگویم | |||||
گر بر همه باز است در وصل تو جانا | چون بر من سرگشته فراز است چگویم | |||||
عطار درین کوی اگر نیک و اگر بد | پروانهی آن شمع طراز است چگویم |