عطار (غزلیات)/چون به اصل اصل در پیوسته بیتو جان توست
ظاهر
چون به اصل اصل در پیوسته بیتو جان توست | پس تویی بیتو که از تو آن تویی پنهان توست | |||||
این تویی جزوی به نفس و آن تویی کلی به دل | لیک تو نه این نه آنی بلکه هر دو آن توست | |||||
تو درین و تو در آن تو کی رسی هرگز به تو | زانکه اصل تو برون از نفس توست و جان توست | |||||
بود تو اینجا حجاب افتاد و نابودت حجاب | بود و نابودت چه خواهی کرد چون نقصان توست | |||||
چون ز نابود و ز بود خویش بگذشتی تمام | میندانم تا به جز تو کیست کو سلطان توست | |||||
هر چه هست و بود و خواهد بود هر سه ذره است | ذره را منگر چو خورشید است کو پیشان توست | |||||
تو مبین و تو مدان، گر دید و دانش بایدت | کانچه تو بینی و تو دانی همه زندان توست | |||||
بی سر و پا گر برون آیی ازین میدان چو گو | تا ابد گر هست گویی در خم چوگان توست | |||||
عین عینت چون به غیب الغیب در پوشیدهاند | پس یقین میدان که عینت غیب جاویدان توست | |||||
صدر غیبالغیب را سلطان جاویدان تویی | جز تو گر چیزی است در هر دو جهان دوران توست | |||||
هم ز جسم و جان تو خاست این جهان و آن جهان | هم بهشت و دوزخ از کفر تو و ایمان توست | |||||
هم خداوندت سرشت و هم ملایک سجده کرد | پس تویی معشوق خاص و چرخ سرگردان توست | |||||
ای عجب تو کور خویش و ذره ذره در دو کون | با هزاران دیده دایم تا ابد حیران توست | |||||
بر دل عطار روشن گشت همچون آفتاب | کاسمان نیلگون فیروزهای از کان توست |