عطار (غزلیات)/چشم خوشش مست نیست لیک چو مستان خوش است
ظاهر
چشم خوشش مست نیست لیک چو مستان خوش است | خوشی چشمش از آنست کین همه دستان خوش است | |||||
نرگس دستان گرش دست دل از حیله برد | هرچه کند چشم او ور ببرد جان خوش است | |||||
زلف پریشانش را حلقه به گوشم از آنک | بر رخ چون ماه او زلف پریشان خوش است | |||||
خندهی شیرین او گریهی من تلخ کرد | گریهی خونین من زان لب خندان خوش است | |||||
پستهی شیرین او شور دل عاشقانش | شور دل عاشقانش زین شکرستان خوش است | |||||
چون سخنش را گذر بر لب شیرین اوست | آن سخن تلخ او همچو شکر زان خوش است | |||||
عقل لبش را مرید از بن دندان شده است | نیست درین هیچ شک کان لب و دندان خوش است | |||||
سبزهی خطش دمید بر لب آب حیات | با خط سرسبز او چشمهی حیوان خوش است | |||||
بحر صفت شد به نطق خاطر عطار ازو | در صفت حسن او بحر درافشان خوش است |