عطار (غزلیات)/پی آن گیر کاین ره پیش بردست
ظاهر
پی آن گیر کاین ره پیش بردست | که راه عشق پی بردن نه خردست | |||||
عدو جان خویش و خصم تن گشت | در اول گام هرک این ره سپردست | |||||
کسی داند فراز و شیب این راه | که سرگردانی این راه بردست | |||||
گهی از چشم خود خون میفشاندست | گهی از روی خود خون میستردست | |||||
گرش هر روز صد جان میرسیدست | صد و یک جان به جانان میسپردست | |||||
دلش را صد حیات زنده بودست | اگر آن نفس یک ساعت بمردست | |||||
ز سندانی که بر سر میزنندش | قدم در عشق محکمتر فشردست | |||||
کسی چون ذره گردد این هوا را | که دم اندر هوای خود شمردست | |||||
بسا آتش که چون اینجا رسیدست | شدست آبی و همچون یخ فسردست | |||||
بسا دریا کش پاکیزه گوهر | که اینجا قطرهای آبش ببردست | |||||
مشو پیش صف ای نه مرد و نه زن | که خفتان تو اطلس نیست بردست | |||||
مده خود را ز پری این تهی باد | که در جام تو نه صاف و نه دردست | |||||
درین وادی دل وحشی عطار | ز حیرت جلفتر زان مرد کردست |