عطار (غزلیات)/وشاقی اعجمی با دشنه در دست
ظاهر
وشاقی اعجمی با دشنه در دست | به خون آلوده دست و زلف چون شست | |||||
کمر بسته کله کژ برنهاده | گره بر ابرو و پر خشم و سرمست | |||||
درآمد در میان خرقهپوشان | به کس در ننگرست از پای ننشست | |||||
بزد یک دشته بر دل پیر ما را | دلش بگشاد و زناریش بربست | |||||
چو کرد این کار ناپیدا شد از چشم | چون آتش پارهای آن پیر در جست | |||||
درآشامید دریاهای اسرار | ز جام نیستی در صورت هست | |||||
خودی او به کلی زو فرو ریخت | ز ننگ خویشتن بینی برون رست | |||||
جهان گم بد درو اما هنوز او | بدان مطلوب خود عور و تهی دست | |||||
چو مرغ همتش زان دانه بد دور | قفس از بس که پر زد خرد بشکست | |||||
ببرید و نشان و نام از او رفت | ندانم تا کجا شد در که پیوست | |||||
ازین دریا که کس با سر نیامد | اگر خونین شود جان جای آن هست | |||||
دلی پر خون درین هیبت بماندست | فلک پشتی دو تا در سوک بنشست | |||||
دریغا جان پر اسرار عطار | که شد در پای این سرگشتگی پست |