عطار (غزلیات)/هم تن مویم از آن میان که نداری
ظاهر
هم تن مویم از آن میان که نداری | تنگ دلم مانده زان دهان که نداری | |||||
ننگری از ناز در زمین که دمی نیست | سر ز تکبر بر آسمان که نداری | |||||
من چه بلایی است هر نفس که ندارم | تو چه نکویی است هر زمان که نداری | |||||
هرچه بباید ز نیکویی همه هستت | مثل بماند است در جهان که نداری | |||||
نام وفا میبری و هیچ وفایی | از تو نیاید بدان نشان که نداری | |||||
گفته بدی عاقبت وفای تو آرم | این ننیوشم از این زبان که نداری | |||||
یک شکرم ده که سود بنده در آن است | زانکه بسی افتد این زیان که نداری | |||||
گرچه شکر داری و قیاس ندارد | هست چو ندهی به کس چنان که نداری | |||||
گفته بدی خون تو به درد بریزم | تا برهی تو ز نیم جان که نداری | |||||
تو نتوانی به خون من کمری بست | خاصه کمر بر چنان میان که نداری | |||||
بر تن عطار کز غمت چو کمانی است | چند کشی آخر این کمان که نداری |