عطار (غزلیات)/هر که هست اندر پی بهبود خویش
ظاهر
هر که هست اندر پی بهبود خویش | دور افتادست از مقصود خویش | |||||
تو ایازی پوستین را یاد دار | تا نیفتی دور از محمود خویش | |||||
عاشقی باید که بر هم سوزد او | عالمی از آه خون آلود خویش | |||||
نیست از تو یک نفس خشنود دوست | تا تو هستی یک نفس خشنود خویش | |||||
زاهد افسرده چوب سنجد است | خوش بسوز ای عاشق اکنون عود خویش | |||||
حلقهی معشوق گیر و وقف کن | بر در او جان غم فرسود خویش | |||||
چون درین سودا زیان از سود به | پس درین سودا زیان کن سود خویش | |||||
تا کی از بود تو و نابود تو | درگذر از بود و از نابود خویش | |||||
آتشی در هستی تاریک زن | پس برون آی از میان دود خویش | |||||
گر فنا گردی چو عطار از وجود | فال گیر از طالع مسعود خویش |