عطار (غزلیات)/هر که سر رشتهی تو یابد باز
ظاهر
هر که سر رشتهی تو یابد باز | درش از سوزنی کنند فراز | |||||
عاشق تو کسی بود که چو شمع | نفسی میزند به سوز و گداز | |||||
باز خندد چو گل به شکرانه | گر سر او جدا کنند به گاز | |||||
آنکه بر جان خویش میلرزد | کی تواند چو شمع شد جانباز | |||||
تا که خوف و رجات میماند | هست نام تو در جریدهی ناز | |||||
چون نه خوفت بماند و نه رجا | برهی هم ز زنار و هم ز نیاز | |||||
هست این راه بینهایت دور | توی بر توی بر مثال پیاز | |||||
هر حقیقت که توی اول داشت | در دوم توی هست عین مجاز | |||||
ره چنین است و پیش هر قدمی | صد هزاران هزار شیب و فراز | |||||
با لبی تشنه و دلی پر خون | خلق کونین مانده در تک و تاز | |||||
از فنایی که چارهی تو فناست | توشهی این ره دراز بساز | |||||
تا که باقی است از تو یک سر موی | سر مویی به عشق سر مفراز | |||||
گرچه هستی تو مرد پردهشناس | نیست از پردهی تو این آواز | |||||
پرده بر خود مدر که در دو جهان | کس درین پرده نیست پردهنواز | |||||
گر بسی مایه داری آخر کار | حیرت و عجز را کنی انباز | |||||
نیست هر مرغ مرغ این انجیر | نیست هر باز باز این پرواز | |||||
مگسی بیش نیستی به وجود | بو که در دامت اوفتد شهباز | |||||
یک زمانت فراغت او نیست | باری اول ز خویش واپرداز | |||||
در دریای عشق آن کس یافت | که به خون گشت سالهای دراز | |||||
تو طمع میکنی که بعد از مرگ | برخوری از وصال شمع طراز | |||||
هر که در زندگی نیافت ورا | چون بمیرد چگونه یابد باز | |||||
زنده چون ره نبرد در همه عمر | مرده چون ره برد به پردهی راز | |||||
گر به نادر کس این گهر یابد | خویش را گم کند هم از آغاز | |||||
پای در نه درین ره ای عطار | سر گردنکشان همی انداز |