عطار (غزلیات)/هر که سرگردان این سودا بود
ظاهر
هر که سرگردان این سودا بود | از دو عالم تا ابد یکتا بود | |||||
هر که نادیده در اینجا دم زند | چو حدیث مرد نابینا بود | |||||
کی تواند بود مرد راهبر | هر که او همچون زنان رعنا بود | |||||
راهبر تا درگه حق گام گام | هم بره بینا و هم دانا بود | |||||
هر که او را دیده بینا شد به کل | در وجود خویش نابینا بود | |||||
دیده آن دارد که اسرار دو کون | ذره ذره بر دلش صحرا بود | |||||
جملهی عالم به دریا اندرند | فرخ آنکس کاندرو دریا بود | |||||
تا تو در بحری ندارد کار نور | بحر در تو نور کار اینجا بود | |||||
قطرهی بحرت اگر در دل فتاد | قطره نبود لل لالا بود | |||||
هر که در دریاست تر دامن بود | وانکه دریا اوست او از ما بود | |||||
تا تو دربند خودی خود را بتی | بتپرستی از تو کی زیبا بود | |||||
تا گرفتاری تو در عقل لجوج | از تو این سودا همه سودا بود | |||||
مرد ره آن است کز لایعقلی | در صف مستان سر غوغا بود | |||||
گوی آنکس میبرد در راه عشق | کو چو گویی بی سر و بی پا بود | |||||
آن کس آزادی گرفت از مردمان | کو میان مردمان رسوا بود | |||||
هر که چون عطار فارغ شد ز خلق | دی و امروزش همه فردا بود |