عطار (غزلیات)/هر که زو داد یک نشانی باز
ظاهر
هر که زو داد یک نشانی باز | ماند محجوب جاودانی باز | |||||
چون کس از بی نشان نشان دهدت | یا تو هم چون دهی نشانی باز | |||||
مرده دل گر ازو نشان طلبد | گو ز سر گیر زندگانی باز | |||||
چون جمالی است بی نشان جاوید | نتوان یافت جز نهانی باز | |||||
ارنی گر بسی خطاب کنی | بانگ آید به لنترانی باز | |||||
من گرفتم که این همه پرده | شود از مرکز معانی باز | |||||
چون تو بیگانه وار زیستهای | چون ببینی کجاش دانی باز | |||||
پس رونده که کرد دعوی آنک | رستهام از جهان فانی باز | |||||
خود چو در ره فتوح دید بسی | ماند از اندک از معانی باز | |||||
گرچه کردند از یقین دعوی | همه گشتند بر گمانی باز | |||||
هر که را این جهان ز راه ببرد | نبود راه آن جهانی باز | |||||
تو اگر عاشقی به هر دو جهان | ننگری جز به سرگرانی باز | |||||
جان مده در طریق عشق چنان | که ستانی اگر توانی باز | |||||
خود ز جان دوستی تو هرگز جان | ندهی ور دهی ستانی باز | |||||
گر چو پروانه عاشقی که به صدق | پیش آید به جان فشانی باز | |||||
چه بود ای دل فرو رفته | خبری گر به من رسانی باز | |||||
تا کجایی چه میکنی چونی | این گره کن به مهربانی باز | |||||
گر ز عطار بشنوی تو سخن | راه یابد به خوش بیانی باز |