عطار (غزلیات)/هر که را با لب تو پیمان بود
ظاهر
هر که را با لب تو پیمان بود | اجل او از آب حیوان بود | |||||
هر که روی چو آفتاب تو دید | همچو من تا که بود حیران بود | |||||
در نکویی پسندهی جایی | که نکوتر از آن بنتوان بود | |||||
چون بدیدم لب جگر رنگت | نمکی داشت و شکرافشان بود | |||||
یک شکر آرزوم کرد الحق | لیک بیمم ز تیر مژگان بود | |||||
بی رخت بر رخم نوشت به خون | دیده هر راز دل که پنهان بود | |||||
خواستم تا نفس زنم بی تو | نزدم زانکه آن نفس جان بود | |||||
جان من گر بود وگر نبود | کی مرا در جهان غم آن بود | |||||
لیک جان زان سبب ندادم من | که نه در خورد چون تو جانان بود | |||||
جان بدادم چو روی تو دیدم | زانکه جان دادن من آسان بود | |||||
جان عطار تا که بود از تو | هستی و نیستیش یکسان بود |