عطار (غزلیات)/هر که درین دایره دوران کند
ظاهر
هر که درین دایره دوران کند | نقطهی دل آینهی جان کند | |||||
چون رخ جان ز آینه دل بدید | جان خود آئینهی جانان کند | |||||
گر کند اندر رخ جانان نظر | شرط وی آن است که پنهان کند | |||||
ور نظرش از نظر آگه بود | دور فتد از ره و تاوان کند | |||||
گر همه یک مور ادب گوش داشت | رونق خود همچو سلیمان کند | |||||
مرد ره آن است که در راه عشق | هرچه کند جمله به فرمان کند | |||||
کی بود آن مرد گدا مرد آنک | عزم به خلوتگه سلطان کند | |||||
کار تو آن است که پروانهوار | جان تو بر شمع سرافشان کند | |||||
راست چو پروانه به سودای شمع | تیز برون تازد و جولان کند | |||||
طاقت شمعش نبود خویش را | روی به شمع آرد و قربان کند | |||||
عشق رخش بس که درین دایره | همچو من و همچو تو حیران کند | |||||
زلف پریشانش به یک تار موی | جملهی اسلام پریشان کند | |||||
لیک ز عکس رخ او ذرهای | بتکدهها جمله پر ایمان کند | |||||
در غم عشقش دل عطار را | درد ز حد رفت چه درمان کند |