عطار (غزلیات)/هر که دایم نیست ناپروای عشق
ظاهر
هر که دایم نیست ناپروای عشق | او چه داند قیمت سودای عشق | |||||
عشق را جانی بباید بیقرار | در میان فتنه سر غوغای عشق | |||||
جمله چون امروز در خود ماندهاند | کس چه داند قیمت فردای عشق | |||||
دیدهای کو تا ببیند صد هزار | واله و سرگشته در صحرای عشق | |||||
بس سر گردنکشان کاندر جهان | پست شد چون خاک زیرپای عشق | |||||
در جهان شوریدگان هستند و نیست | هر که او شوریده شد شیدای عشق | |||||
چون که نیست از عشق جانت را خبر | کی بود هرگز تو را پروای عشق | |||||
عاشقان دانند قدر عشق دوست | تو چه دانی چون نهای دانای عشق | |||||
چشم دل آخر زمانی باز کن | تا عجایب بینی از دریا عشق | |||||
در نشیب نیستی آرام گیر | تا برآرندت به سر بالای عشق | |||||
خیز ای عطار و جان ایثار کن | زانکه در عالم تویی مولای عشق |