عطار (غزلیات)/هر که جان درباخت بر دیدار او
ظاهر
هر که جان درباخت بر دیدار او | صد هزاران جان شود ایثار او | |||||
تا توانی در فنای خویش کوش | تا شوی از خویش برخودار او | |||||
چشم مشتاقان روی دوست را | نسیه نبود پرتو رخسار او | |||||
نقد باشد اهل دل را روز و شب | در مقام معرفت دیدار او | |||||
دوست یک دم نیست خاموش از سخن | گوش کو تا بشنود گفتار او | |||||
پنبه را از گوش بر باید کشید | بو که یکدم بشنوی اسرار او | |||||
نور و نار او بهشت و دوزخ است | پای برتر نه ز نور و نار او | |||||
دوزخ مردان بهشت دیگران است | درگذر زین هر دو در زنهار او | |||||
کز امید وصل و از بیم فراق | جان مردان خون شد اندر کار او | |||||
عاشقان خسته دل بین صد هزار | سرنگون آویخته از دار او | |||||
همچو مرغ نیم بسمل ماندهاند | بیخود و سرگشته از تیمار او | |||||
صد هزاران رفتهاند و کس ندید | تا که دید از رفتگان آثار او | |||||
زاد عطار اندرین ره هیچ نیست | جز امید رحمت بسیار او |