عطار (غزلیات)/هر روز که جلوه میکند رویش
ظاهر
هر روز که جلوه میکند رویش | بر میخیزد قیامت ز کویش | |||||
مینتوان دید روی او لیکن | میبتوان دید روی در رویش | |||||
مینتوان یافت سوی او راهی | ای بس که برآمدم ز هر سویش | |||||
تا فال گرفتهام جمال او | چون قرعه بگشتهام به پهلویش | |||||
در هر نفسم هزار جان باید | تا صید کنند کمند گیسویش | |||||
هر روز به نو خراج میآرند | از هندستان به هندوی مویش | |||||
جان بر کف دست میرسد هر شب | از ترکستان هزار هندویش | |||||
شد حلقه به گوش لل لالا | در لالایی درج لولویش | |||||
خورشید که تیغ میزند در میغ | افکند سپر ز جزع جادویش | |||||
دل را به دهان شیر میخواند | رو به بازی چشم آهویش | |||||
خواهم که ببیند ابرویش رستم | تا هست خود این کمان به بازویش | |||||
رستم به هزار سال چون زالی | بر زه نکند کمان ابرویش | |||||
عطار که طاق از ابروی او شد | دردی دارد که نیست دارویش |