عطار (غزلیات)/هر دل که وصال تو طلب کرد
ظاهر
هر دل که وصال تو طلب کرد | شب خوش بادش که روز شب کرد | |||||
در تاریکی میان خون مرد | هر که آب حیات تو طلب کرد | |||||
وآنکس که بنا در این گهر یافت | بی خود شد و مدتی طرب کرد | |||||
آن چیز که یافت بس عجب یافت | وآن حال که کرد بس عجب کرد | |||||
چون حوصله پر برآمد او را | بانگی نه به وقت ازین سبب کرد | |||||
عشق تو میان خون و آتش | بردار کشیدش و ادب کرد | |||||
عشق تو هزار طیلسان را | در گردن عاشقان کنب کرد | |||||
بس مرد شگرف را که این بحر | لب برهم دوخت و خشک لب کرد | |||||
بس جان عظیم را که این درد | گه تاب بسوخت گاه تب کرد | |||||
چون خار رطب بد و رطب خار | عقل از چه عزیمت رطب کرد | |||||
صد حقه و مهره هست و هیچ است | این کار کدام بلعجب کرد | |||||
چون نتوانی محمدی یافت | باری مکن آنچه بولهب کرد | |||||
عطار سزد که پشت گرم است | چون روی به قبلهی عرب کرد |