عطار (غزلیات)/هر دلی کز عشق تو آگاه نیست
ظاهر
هر دلی کز عشق تو آگاه نیست | گو برو کو مرد این درگاه نیست | |||||
هر که را خوش نیست با اندوه تو | جان او از ذوق عشق آگاه نیست | |||||
ای دل ار مرد رهی مردانه باش | زانکه اندر عاشقی اکراه نیست | |||||
عاشقان چون حلقه بر در ماندهاند | زانکه نزدیک تو کس را راه نیست | |||||
گرد بر گرد دلم از درد تو | خون گرفت و زهرهی یک آه نیست | |||||
بر سر آی از قعر چاه نفس از آنک | یوسف مصریت اندر چاه نیست | |||||
چند جویی آب و جاه ار عاشقی | عاشق اندر بند آب و جاه نیست | |||||
زاد راه مرد عاشق نیستی است | نیست شو در راه آن دلخواه نیست | |||||
در ده ای عطار تن در نیستی | زانکه آنجا مرد هستی شاه نیست |