عطار (غزلیات)/هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم
ظاهر
هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم | تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم | |||||
سر مویی ز زلف خود نمودیم | جهان را در بسی غوغا نهادیم | |||||
چو آدم را فرستادیم بیرون | جمال خویش بر صحرا نهادیم | |||||
جمال ما ببین کین راز پنهان | اگر چشمت بود پیدا نهادیم | |||||
وگر چشمت نباشد همچنان دان | که گوهر پیش نابینا نهادیم | |||||
کسی ننهاد و نتواند نهادن | طلسماتی که هر دم ما نهادیم | |||||
مباش احوال مسمی جز یکی نیست | اگرچه این همه اسما نهادیم | |||||
یقین میدان که چندینی عجایب | برای یک دل دانا نهادیم | |||||
ز چندینی عجایب حصهی تو | اگر دانا نهای سودا نهادیم | |||||
مشو مغرور چندین نقش زیراک | بنای جمله بر دریا نهادیم | |||||
اگر موجی از آن دریا برآید | شود ناچیز هرچه اینجا نهادیم | |||||
اگر اینجا ز دریا برکناری | جهانی پر غمت آنجا نهادیم | |||||
وگر همرنگ دریا گردی امروز | تو را سلطانی فردا نهادیم | |||||
دل عطار را در عشق این راه | چه گویی بی سر و بی پا نهادیم |