عطار (غزلیات)/هر آن دردی که دلدارم فرستد
ظاهر
هر آن دردی که دلدارم فرستد | شفای جان بیمارم فرستد | |||||
چو درمان است درد او دلم را | سزد گر درد بسیارم فرستد | |||||
اگر بی او دمی از دل برآرم | که داند تا چه تیمارم فرستد | |||||
وگر در عشق او از جان برآیم | هزاران جان به ایثارم فرستد | |||||
وگر در جویم از دریای وصلش | به دریا در نگونسارم فرستد | |||||
وگر از راز او رمزی بگویم | ز غیرت بر سر دارم فرستد | |||||
چو در دیرم دمی حاضر نبیند | ز مسجد سوی خمارم فرستد | |||||
چو دام زرق بیند در برم دلق | بسوزد دلق و زنارم فرستد | |||||
چو گبر نفس بیند در نهادم | به آتشگاه کفارم فرستد | |||||
به دیرم درکشد تا مست گردم | به صد عبرت به بازارم فرستد | |||||
چو بی کارم کند از کار عالم | پس آنگه از پی کارم فرستد | |||||
چو در خدمت چنان گردم که باید | به خلوت پیش عطارم فرستد |