عطار (غزلیات)/هرگاه که مست آن لقا باشم
ظاهر
هرگاه که مست آن لقا باشم | هشیار جهان کبریا باشم | |||||
مستغرق خویش کن مرا دایم | کافسوس بود که من مرا باشم | |||||
کان دم که صواب کار خود جویم | آن دم بتر از بت خطا باشم | |||||
گه گه گویی که دیگری را باش | چون نیست بجز تو من که را باشم | |||||
تا چند کنی ز پیش خود دورم | تا کی ز جمال تو جدا باشم | |||||
از هر سویم همی فکن هر دم | مگذار که یک نفس مرا باشم | |||||
گر تو بکشی چو شمع صد بارم | چون آن تو کنی بدان سزا باشم | |||||
صد خون دارم اگر به خون خویش | در بند هزار خون بها باشم | |||||
گفتم به بر من آی تا یکدم | در پیش تو ذرهی هوا باشم | |||||
گر قصد کنی به خون جان من | بر کشتن خویشتن گوا باشم | |||||
گفتی که چو باد و دم رسد کارت | من با تو در آن دم آشنا باشم | |||||
گر آن نفس آشنا شوی با من | آنگاه من آن نفس کجا باشم | |||||
نی نی که تو باش در بقا جمله | کان اولیتر که من فنا باشم | |||||
عطار اگر فنا شوم در تو | گر باشم و گر نه پادشا باشم |