عطار (غزلیات)/هرچه هست اوست و هرچه اوست توی
ظاهر
هرچه هست اوست و هرچه اوست توی | او تویی و تو اوست نیست دوی | |||||
در حقیقت چو اوست جمله تو هیچ | تو مجازی دو بینی و شنوی | |||||
کی رسی در وصال خود هرگز | که تو پیوسته در فراق توی | |||||
زان خبر نیست از توی خودت | که تو تا فوق عرش تو به توی | |||||
تا وجود تو کل کل نشود | جزو باشی به کل کجا گروی | |||||
نقطهای از تو بر تو ظاهر گشت | تو بدان نقطه دایما گروی | |||||
نقطهی تو اگر به دایره رفت | رو که کونین را تو پیش روی | |||||
ور درین نقطه باز ماندی تو | اینت سجین صعب وضیق قوی | |||||
چون تو در نقطه کشته باشی تخم | نه همانا که دایره دروی | |||||
نتوان رست از چنان ضیقی | جز به خورشید نور مصطفوی | |||||
کرد عطار در علو پرواز | تا بدو تافت اختر نبوی |