عطار (غزلیات)/هرچه در هر دو جهان جانان نمود
ظاهر
هرچه در هر دو جهان جانان نمود | تو یقین میدان که آن از جان نمود | |||||
هست جانت را دری اما دو روی | دوست از دو روی او دو جهان نمود | |||||
کرد از یک روی دنیا آشکار | وز دگر روی آخرت پنهان نمود | |||||
آخرت آن روی و دنیا این دگر | ای عجب یک چیز این و آن نمود | |||||
هر دو عالم نیست بیرون زین دو روی | هرچه آن دشوار یا آسان نمود | |||||
در میان این دو دربند عظیم | چون نگه کردم یکی ایوان نمود | |||||
یک درش دنیا و دیگر آخرت | بلکه دو کونش چو دو دوران نمود | |||||
باز پرسیدم ز دل کان قصر چیست | گفت خلوتخانهی جانان نمود | |||||
گفتم آخر قصر سلطان جان ماست | جان نمود این قصر یا سلطان نمود | |||||
گفت دایم بر تو سلطان است جان | بارگاه خویش در جان زان نمود | |||||
پرتو او بینهایت اوفتاد | لاجرم بیحد و بی پایان نمود | |||||
تا ابد گر پیش گیری راه جان | ذرهای نتوانی از پیشان نمود | |||||
پرتوی کان دور بود آن کفر بود | وانکه آن نزدیک بود ایمان نمود | |||||
چند گویم این جهان و آن جهان | از دو روی جان همی نتوان نمود | |||||
گرد جان در گرد چون مردان بسی | تا توانی عشق را برهان نمود | |||||
در جهان جان بسی سرگشتهاند | کمترین یک چرخ سرگردان نمود | |||||
میرو و یک دم میاسا از روش | کین سفر در روح جاویدان نمود | |||||
گر تورا افتاد یک ساعت درنگ | صد درنگ از عالم هجران نمود | |||||
همچو گویی گشت سرگردان مدام | هر که خود را مرد این میدان نمود | |||||
خود در این میدان فروشد هر که رفت | وانکه یکدم ماند هم حیران نمود | |||||
تا ابد در درد این، عطار را | ذره ذره کلبهی احزان نمود |