عطار (غزلیات)/نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن
ظاهر
نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن | خرقهی پیروز را دام ریا ساختن | |||||
دلق و عصا را بسوز کین نه نکو مذهبی است | از پی دیدار حق دلق و عصا ساختن | |||||
مرغ دلت را که اوست مرغ هوا خواه دوست | لایق عشاق نیست صید هوا ساختن | |||||
از فلک بیقرار هیچ نیاموختن | در طلب درد عشق پشت دوتا ساختن | |||||
مفلس این راه را سلطنت فقر چیست | برگ عدم داشتن راه فنا ساختن | |||||
بر سر میدان عشق در خم چوگان دوست | دل به صفت همچو گوی بی سر و پا ساختن | |||||
کار تو در بند توست کار بساز و بیا | پیش برون کی شود کار ز ناساختن | |||||
زخم خور ار عاشقی زانکه پدیدار نیست | خستگی عشق را هیچ دوا ساختن | |||||
تا دل عطار را درد و دوا شد یکی | نیست جز او را به عشق مدح و ثنا ساختن |