عطار (غزلیات)/نگاری مست لایعقل چو ماهی
ظاهر
نگاری مست لایعقل چو ماهی | درآمد از در مسجد پگاهی | |||||
سیه زلف و سیه چشم و سیه دل | سیه گر بود و پوشیده سیاهی | |||||
ز هر مویی که اندر زلف او بود | فرو میریخت کفری و گناهی | |||||
درآمد پیش پیر ما به زانو | بدو گفت ای اسیر آب و جاهی | |||||
فسردی همچو یخ از زهد کردن | بسوز آخر چو آتش گاهگاهی | |||||
چو پیر ما بدید او را برآورد | ز جان آتشین چون آتش آهی | |||||
ز راه افتاد و روی آورد در کفر | نه رویی ماند در دین و نه راهی | |||||
به تاریکی زلف او فرو ریخت | به دست آورد از آب خضر چاهی | |||||
دگر هرگز نشان او ندیدم | که شد در بی نشانی پادشاهی | |||||
اگر عطار با او هم برفتی | نیرزیدش عالم برگ کاهی |