عطار (غزلیات)/نور روی تو را نظر نکشد
ظاهر
نور روی تو را نظر نکشد | سوز عشق تو را جگر نکشد | |||||
باد خاک سیاه بر سر آنک | خاک کوی تو در بصر نکشد | |||||
آتش عشق بیدلان تو را | هفت آتش گه سقر نکشد | |||||
از درازی و دوری راهت | هیچ کس راه تو به سر نکشد | |||||
که رهت جز به قدر و قوت ما | قدر یک گام بیشتر نکشد | |||||
درد هر کس به قدر طاقت اوست | کانچه عیسی کشید خر نکشد | |||||
کوه اندوه و بار محنت تو | چون کشد دل که بحر و بر نکشد | |||||
خود عجب نبود آنکه از ره عجز | پشهای پیل را به بر نکشد | |||||
با کمان فلک به هیچ سبیل | بازوی هیچ پشه در نکشد | |||||
هیچکس عشق چون تو معشوقی | به ترازوی عقل بر نکشد | |||||
چون کشد کوه بی نهایت را | آن ترازو که بیش زر نکشد | |||||
وزن عشق تو عقل کی داند | عشق تو عقل مختصر نکشد | |||||
عشقت از دیرها نگردد باز | تا که ابدال را بدر نکشد | |||||
دل عطار در غم تو چنان است | که غم دیگران دگر نکشد |