عطار (غزلیات)/نه یار هرکسی را رخسار مینماید
ظاهر
نه یار هرکسی را رخسار مینماید | نه هر حقیر دل را دیدار مینماید | |||||
در آرزوی رویش در خاک خفت و خون خور | کان ماهروی رخ را دشوار مینماید | |||||
بر چار سوی دعوی از بینیازی خود | سرهای سرکشان بین کز دار مینماید | |||||
سلطان غیرت او خون همه عزیزان | بر خاک اگر بریزد بس خوار مینماید | |||||
گر مرد ره نهای تو بر بوی گل چه پویی | رو باز گرد کین ره پر خار مینماید | |||||
زنهار تا بپویی بی رهبری درین ره | زیرا که این بیابان خونخوار مینماید | |||||
گر مردیی نداری پرهیز کن که چون تو | سرگشتگان گمره بسیار مینماید | |||||
در راه کفر و ایمان مرد آن بود که خود را | دایم چنانکه باشد در کار مینماید | |||||
در کار اگر تمامی در نه قدم درین ره | کاحوال ناتمامان بس زار مینماید | |||||
کو آتشی که بر وی این خرقه را بسوزم | کین خرقه در بر من زنار مینماید | |||||
اندر میان غفلت در خواب شد دل من | کو هیچ دل که یک دم بیدار مینماید | |||||
جمله ز خود نمایی اندر نفاق مستند | کو عاشقی که در دین هشیار مینماید | |||||
در بند دین و دنیی لیکن نه دین و دنیی | سرگشته روزگاری عطار مینماید |