عطار (غزلیات)/میشد سر زلف در زمین کش
ظاهر
میشد سر زلف در زمین کش | چون شرح دهم تو را که آن خوش | |||||
از تیزی و تازگی که او بود | گویی همه آب بود و آتش | |||||
پر کرده ز چشم نرگسینش | از تیر جفا هزار ترکش | |||||
زیر قدشم هزار مشتاق | از مردم دیده کرده مفرش | |||||
جان همه کاملان ز زلفش | همچون سر زلف او مشوش | |||||
روی همه عاشقان ز عشقش | از خون جگر شده منقش | |||||
گل چهره و گل فشان و گل بوی | مه طلعت و مه جبین و مهوش | |||||
صد تشنه ز خون دیده سیراب | از دشنهی چشم آن پریوش | |||||
گه دل گه جان خروش میکرد | کای غالیه زلف زلف برکش | |||||
عطار ز زلف دلکش او | تا حشر فتاده در کشاکش |