عطار (غزلیات)/می‌شد سر زلف در زمین کش

از ویکی‌نبشته
عطار (غزلیات) از عطار
(می‌شد سر زلف در زمین کش)
  می‌شد سر زلف در زمین کش چون شرح دهم تو را که آن خوش  
  از تیزی و تازگی که او بود گویی همه آب بود و آتش  
  پر کرده ز چشم نرگسینش از تیر جفا هزار ترکش  
  زیر قدشم هزار مشتاق از مردم دیده کرده مفرش  
  جان همه کاملان ز زلفش همچون سر زلف او مشوش  
  روی همه عاشقان ز عشقش از خون جگر شده منقش  
  گل چهره و گل فشان و گل بوی مه طلعت و مه جبین و مهوش  
  صد تشنه ز خون دیده سیراب از دشنه‌ی چشم آن پریوش  
  گه دل گه جان خروش می‌کرد کای غالیه زلف زلف برکش  
  عطار ز زلف دلکش او تا حشر فتاده در کشاکش