عطار (غزلیات)/من پای همی ز سر نمی‌دانم

از ویکی‌نبشته
عطار (غزلیات) از عطار
(من پای همی ز سر نمی‌دانم)
  من پای همی ز سر نمی‌دانم او را دانم دگر نمی‌دانم  
  چندان می عشق یار نوشیدم کز میکده ره بدر نمی‌دانم  
  جایی که من اوفتاده‌ام آنجا از هیچ وجود اثر نمی‌دانم  
  گر صد ازل و ابد به سر آید از موضع خود گذر نمی‌دانم  
  جز بی جهتی نشان نمی‌یابم جز بی صفتی خبر نمی‌دانم  
  مرغی عجبم زبس که پریدم گم گشتم و بال و پر نمی‌دانم  
  این حال چو هیچکس نمی‌داند من معذورم اگر نمی‌دانم  
  بگرفت دلم ز دانم و دانم تا کی دانم مگر نمی‌دانم  
  چون قاعده‌ی وجود بر هیچ است یک قاعده معتبر نمی‌دانم  
  جنبش ز هزار گونه می‌بینم یک جنبش جانور نمی‌دانم  
  آن چیست که خلق ازوست جنبنده کو علم چو این قدر نمی‌دانم  
  با خلق مرا چکار چون خود را گم کردم و پا و سر نمی‌دانم  
  با آنکه فرید پست گشت این جا زین پست بلندتر نمی‌دانم