عطار (غزلیات)/منم و گوشهای و سودایی
ظاهر
منم و گوشهای و سودایی | تن من جایی و دلم جایی | |||||
هر زمانم به عالمی میلی | هر دمم سوی شیوهای رایی | |||||
مانده در انقلاب چون گردون | گاه شیبی و گاه بالایی | |||||
ساکن گوشهی جهان ز جهان | همچو من نیست هیچ تنهایی | |||||
ای عجب گرچه ماندهام تنها | ماندهام در میان غوغایی | |||||
رهزن من بسی شدند که من | راه گم کردهام به صحرایی | |||||
کارم اکنون ز دست من بگذشت | که در افتادهام به دریایی | |||||
نیست غرقه شدن درین دریا | کار هر نازکی و رعنایی | |||||
من سرگشته عمر خام طمع | میپزم بر کناره سودایی | |||||
مانده امروز با دلی پر خون | منتظر بر امید فردایی | |||||
الغیاث الغیاث زانکه ندید | کس چو عطار هیچ شیدایی |