پرش به محتوا

عطار (غزلیات)/مفشان سر زلف خویش سرمست

از ویکی‌نبشته
عطار (غزلیات) از عطار
(مفشان سر زلف خویش سرمست)
  مفشان سر زلف خویش سرمست دستی بر نه که رفتم از دست  
  دریاب مرا که طاقتم نیست انصاف بده که جای آن هست  
  تا نرگس مست تو بدیدم از نرگس مست تو شدم مست  
  ای ساقی ماه‌روی برخیز کان آتش تیز توبه بنشست  
  در ده می کهنه ای مسلمان کین کافر کهنه توبه بشکست  
  در بتکده رفت و دست بگشاد زنار چهار گوشه بربست  
  دردی بستد بخورد و بفتاد وز ننگ وجود خویشتن رست  
  عطار درو نظاره می‌کرد تا زین قفس فنا برون جست