عطار (غزلیات)/مرا قلاش می‌خوانند، هستم

از ویکی‌نبشته
عطار (غزلیات) از عطار
(مرا قلاش می‌خوانند، هستم)
  مرا قلاش می‌خوانند، هستم من از دردی کشان نیم مستم  
  نمی‌گویم ز مستی توبه کردم هر آن توبه کزان کردم، شکستم  
  ملامت آن زمان بر خود گرفتم که دل در مهر آن دلدار بستم  
  من آن روزی که نام عشق بردم ز بند ننگ و نام خویش رستم  
  نمی‌گویم که فاسق نیستم من هر آن چیزی که می‌گویند هستم  
  ز زهد و نیکنامی عار دارم من آن عطار دردی‌خوار مستم