عطار (غزلیات)/مرا با عشق تو جان درنگنجد
ظاهر
مرا با عشق تو جان درنگنجد | چه از جان به بود آن درنگنجد | |||||
نه کفرم ماند در عشقت نه ایمان | که اینجا کفر و ایمان درنگنجد | |||||
چنان عشق تو در دل معتکف شد | که گر مویی شود جان درنگنجد | |||||
چه میگویم که طوفانی است عشقت | به چشم مور طوفان درنگنجد | |||||
اگر یک ذره عشقت رخ نماید | به صحن صد بیابان درنگنجد | |||||
اگر یوسف برون آید ز پرده | به قعر چاه و زندان درنگنجد | |||||
چون دردت هست منوازم به درمان | که با درد تو درمان درنگنجد | |||||
دلا آنجا که جانان است ره نیست | که آنجا غیر جانان درنگنجد | |||||
تو چون ذره شو آنجا زانکه آنجا | به جز خورشید رخشان درنگنجد | |||||
اگر فانی نگردد جان عطار | در آن خلوتگه آسان درنگنجد |