عطار (غزلیات)/ما هرچه آن ماست ز ره بر گرفتهایم
ظاهر
ما هرچه آن ماست ز ره بر گرفتهایم | با پیر خویش راه قلندر گرفتهایم | |||||
در راه حق چو محرم ایمان نبودهایم | ایمان خود به تازگی از سر گرفتهایم | |||||
چون اصل کار ما همه روی و ریا نمود | یکباره ترک کار مزور گرفتهایم | |||||
از هر دو کون گوشهی دیری گزیدهایم | زنار چار کرده بهبر در گرفتهایم | |||||
اندر قمارخانه چو رندان نشستهایم | وز طیلسان و خرقه قلم برگرفتهایم | |||||
زان چشمهی حیات که در کوی دوست بود | تا روز حشر ملک سکندر گرفتهایم | |||||
برتر ز هست و نیست قدم در نهادهایم | بیرون ز کفر و دین ره دیگر گرفتهایم | |||||
بر روی دوست ساغر و دست از میان برون | از دست دوست باده به ساغر گرفتهایم | |||||
عطار تا بیان مقامات عشق کرد | از لفظ او دو کون به گوهر گرفتهایم |