عطار (غزلیات)/قطره گم گردان چو دریا شد پدید
ظاهر
قطره گم گردان چو دریا شد پدید | خانه ویران کن چو صحرا شد پدید | |||||
گم نیارد گشت در دریا دمی | هر که در قطره هویدا شد پدید | |||||
گر کسی در قطره بودن بازماند | قطره ماند گرچه دریا شد پدید | |||||
گم شو اینجا از وجود خویش پاک | کان که اینجا گم شد آنجا شد پدید | |||||
ناپدید امروز شو از هرچه هست | کین چنین شد هر که فردا شد پدید | |||||
رویهای زشت فانی محو به | خاصه دایم روی زیبا شد پدید | |||||
دوشم از پیشان خطاب آمد به جان | کان که پنهان گشت پیدا شد پدید | |||||
ناپدید از خویش شو یکبارگی | کان که از خود محو، از ما شد پدید | |||||
بستهی پستی مباش ای مرغ عرش | پر برآور هین که بالا شد پدید | |||||
گم شدن فرض است هر دو کون را | لا چه وزن آرد چو الا شد پدید | |||||
خرد مشمر لا که از لا بود و بس | کز ثری تا بر ثریا شد پدید | |||||
در احد چون اسم ما یک جلوه کرد | در عدد بنگر چه اسما شد پدید | |||||
ترک اسما کن که هر کو ترک کرد | در مسما رفت و تنها شد پدید | |||||
از هزاران درد دایم باز رست | تا ابد در یک تماشا شد پدید | |||||
در چنین بازار چون عطار را | سود وافر بود سودا شد پدید |