عطار (غزلیات)/قصهی عشق تو چون بسیار شد
ظاهر
قصهی عشق تو چون بسیار شد | قصهگویان را زبان از کار شد | |||||
قصهی هرکس چو نوعی نیز بود | ره فراوان گشت و دین بسیار شد | |||||
هر یکی چون مذهبی دیگر گرفت | زین سبب ره سوی تو دشوار شد | |||||
ره به خورشید است یک یک ذره را | لاجرم هر ذره دعویدار شد | |||||
خیر و شر چون عکس روی و موی توست | گشت نور افشان و ظلمتبار شد | |||||
ظلمت مویت بیافت انکار کرد | پرتو رویت بتافت اقرار شد | |||||
هر که باطل بود در ظلمت فتاد | وانکه بر حق بود پر انوار شد | |||||
مغز نور از ذوق نورالنور گشت | مغز ظلمت از تحسر نار شد | |||||
مدتی در سیر آمد نور و نار | تا زوال آمد ره و رفتار شد | |||||
پس روش برخاست پیدا شد کشش | رهروان را لاجرم پندار شد | |||||
چون کشش از حد و غایت درگذشت | هم وسایط رفت و هم اغیار شد | |||||
نار چون از موی خاست آنجا گریخت | نور نیز از پرده با رخسار شد | |||||
موی از عین عدد آمد پدید | روی از توحید بنمودار شد | |||||
ناگهی توحید از پیشان بتافت | تا عدد همرنگ روی یار شد | |||||
بر غضب چون داشت رحمت سبقتی | گر عدد بود از احد هموار شد | |||||
کل شیء هالک الا وجهه | سلطنت بنمود و برخوردار شد | |||||
چیست حاصل عالمی پر سایه بود | هر یکی را هستییی مسمار شد | |||||
صد حجب اندر حجب پیوسته گشت | تا رونده در پس دیوار شد | |||||
مرتفع چو شد به توحید آن حجب | خفته از خواب هوس بیدار شد | |||||
گرچه در خون گشت دل عمری دراز | این زمان کودک همه دلدار شد | |||||
هرکه او زین زندگی بویی نیافت | مرده زاد از مادر و مردار شد | |||||
وان کزین طوبی مشکافشان دمی | برد بویی تا ابد عطار شد |