عطار (غزلیات)/قصهی عشق تو از بر چون کنم
ظاهر
قصهی عشق تو از بر چون کنم | وصل را از وعده باور چون کنم | |||||
جان ندارم، بار جانان چون کشم | دل ندارم، قصد دلبر چون کنم | |||||
حلقهی زلف توام چون بند کرد | ماندهام چون حلقه بر در چون کنم | |||||
چون تو خورشیدی و من چون سایهام | خویش را با تو برابر چون کنم | |||||
گفتهای تو پای سر کن در رهم | می ندانم پای از سر چون کنم | |||||
گفته بودی عزم من کن مردوار | بردهام صد بار کیفر چون کنم | |||||
عزم کردم وصل تو جانم بسوخت | ماندهام بی عزم مضطر چون کنم | |||||
چون ندارد ذرهای وصل تو روی | وصل روی تو میسر چون کنم | |||||
کشتی عمرم به غرقاب اوفتاد | مفلسم از صبر لنگر چون کنم | |||||
چشم بگشادم که بینم روی تو | گشت چشمم غرق گوهر چون کنم | |||||
لب گشادم تا کنم وصف تو شرح | نیست آن کار سخنور چون کنم | |||||
گفتهای بردوز چشم و لب ببند | چون نه خشکم ماند و نه تر چون کنم | |||||
روح میخواهی برای یک شکر | آن عوض با این محقر چون کنم | |||||
گفتهام صد باره ترک روح خویش | چون تو هستی روح پرور چون کنم | |||||
چون به یک دستم همی داری نگاه | میزیم از دست دیگر چون کنم | |||||
هرگز از عطار حرفی نشنوی | قصهای با تو مقرر چون کنم |