عطار (غزلیات)/غیرت آمد بر دلم زد دور باش
ظاهر
غیرت آمد بر دلم زد دور باش | یعنی ای نااهل ازین در دور باش | |||||
تو گدایی دور شو از پادشاه | ورنه بر جان تو آید دور باش | |||||
گر وصال شاه میداری طمع | از وجود خویشتن مهجور باش | |||||
ترک جانت گوی آخر این که گفت | کز ضلالت نفس را مزدور باش | |||||
تو درافکن خویش و قسم تو ز دوست | خواه ماتم باش و خواهی سور باش | |||||
چون بسوزی همچو پروانه ز شمع | دایما نظارگی نور باش | |||||
گر می وصلش به دریا درکشی | مست لایعقل مشو مخمور باش | |||||
نه چو بی مغزان به یک می مست شو | نه به یک دردی همه معذور باش | |||||
ور به دریاها درآشامی شراب | تا ابد از تشنگی رنجور باش | |||||
همچو آن حلاج بدمستی مکن | یا حسینی باش یا منصور باش | |||||
چون نفخت فیه من روحی توراست | روح پاکی فوق نفخ صور باش | |||||
کنج وحدت گیر چون عطار پیش | پس به کنجی درشو و مستور باش |