عطار (غزلیات)/عشق را اندر دو عالم هیچ پذرفتار نیست
ظاهر
عشق را اندر دو عالم هیچ پذرفتار نیست | چون گذشتی از دو عالم هیچکس را بار نیست | |||||
هر دو عالم چیست رو نعلین بیرون کن ز پای | تا رسی آنجا که آنجا نام و نور و نار نیست | |||||
چون رسی آنجا نه تو مانی و نه غیر تو هم | پس چه ماند هیچ، کانجا هیچ غیر از یار نیست | |||||
چون نمانی تو، تو مانی جمله و این فهم را | در خیال آفرینش هیچ استظهار نیست | |||||
چون رسیدی تو به تو هم هیچ باشی هم همه | چه همه چه هیچ چون اینجا سخن بر کار نیست | |||||
آنچه میجویی تویی و آنچه میخواهی تویی | پس ز تو تا آنچه گم کردی ره بسیار نیست | |||||
کل کل چون جان تو آمد اگر در هر دو کون | هیچکس را هست صاعی جز تو را دربار نیست | |||||
چون به جان فانی شدی آسان به جانان ره بری | زانکه از جان تا به جانان تو ره دشوار نیست | |||||
جان چو در جانان فرو شد جمله جانان ماند و بس | خود به جز جانان کسی را هیچ استقرار نیست | |||||
جمله اینجا روی در دیوار جان خواهند داد | گر علاجی هست دیگر جز سر و دیوار نیست | |||||
گر گمان خلق ازین بیش است سودایی است بس | ور خیال غیر در راه است جز پندار نیست | |||||
هر که آمد هیچ آمد هر که شد هم هیچ شد | هم ازین و هم از آن در هر دو کون آثار نیست | |||||
هیچ چون جوید همه یا هیچ چون آید همه | چون همه باشد همه پس هیچ را مقدار نیست | |||||
راه وصلش چون روم چون نیست منزلگه پدید | حلقه بر در چون زنم چون در درون دیار نیست | |||||
هست گنجی از دو عالم مانده پنهان تا ابد | جای او جز کنج خلوتخانهٔ اسرار نیست | |||||
در زمین و آسمان این گنج کی یابی تو باز | زانکه آن جز در درون مرد معنیدار نیست | |||||
در درون مرد پنهان وی عجب مردان مرد | جمله کور از وی که آنجا دیده و دیدار نیست | |||||
تا تو بر جایی طلسم گنج بر جای است نیز | چون تو گم گشتی کسی از گنج برخوردار نیست | |||||
گر تو باشی گنج نی و گر نباشی گنج هست | بشنو این مشنو که این اقرار با انکار نیست | |||||
تا دل عطار بیخود شد درین مستی فتاد | بیخودی آمد ز خود او نیست شد عطار نیست |