عطار (غزلیات)/عشق جانی داد و بستد والسلام
ظاهر
عشق جانی داد و بستد والسلام | چند گویی آخر از خود والسلام | |||||
تو چنان انگار کاندر راه عشق | یک نفس بود این شد آمد والسلام | |||||
شیشهای اندر دمید استاد کار | بعد از آنش بر زمین زد والسلام | |||||
گر تو اینجا ره بری با اصل کار | رو که نبود چون تو بخرد والسلام | |||||
ور بماند جان تو دربند خویش | جان تو نانی نیرزد والسلام | |||||
خلق را چون نیست بویی زین حدیث | از یکی درگیر تا صد والسلام | |||||
هر که را این ذوق نبود مردهای است | گر همه نیک است و گر بد والسلام | |||||
عشق باید کز تو بستاند تورا | چون تورا از خویش بستد والسلام | |||||
عشق نبود آن که بنویسد قلم | وانچه برخوانی ز کاغذ والسلام | |||||
عشق دریایی است چون غرقت کند | آن زمان عشق از تو زیبد والسلام | |||||
ناخوشت میآید اما چون کنم | عشق نبود در خوش آمد والسلام | |||||
جان عطار از سپاه سر عشق | در دو عالم شد سپهبد والسلام |