عطار (غزلیات)/عشق تو مرا ستد ز من باز
ظاهر
عشق تو مرا ستد ز من باز | وافگند مرا ز جان و تن باز | |||||
تا خاص خودم گرفت کلی | مینگذارد مرا به من باز | |||||
بگرفت مرا چنان که مویی | نتوان آمد به خویشتن باز | |||||
آن جامه که از تو جان ما یافت | می نتوان کرد از شکن باز | |||||
روزی ز شکن کنند بازش | کز چهرهی ما شود کفن باز | |||||
کی در تو رسد کسی که جاوید | در راه تو ماند مرد و زن باز | |||||
چون در تو نمیتوان رسیدن | نومید نمیتوان شدن باز | |||||
درد تو رسیدهی تمام است | من بی تو دریده پیرهن باز | |||||
چون لاف وصال تو میزنم من | چون پرده کنم ازین سخن باز | |||||
چون میدانم که روز آخر | حسرت ماند ز من به تن باز | |||||
از قرب تو کان وطنگهم بود | دل مانده ز نفس راهزن باز | |||||
عطار از آن وطن فتاده است | او را برسان بدان وطن باز |