عطار (غزلیات)/عشق تو به سینه تاختن برد
ظاهر
عشق تو به سینه تاختن برد | وآرام و قرار من ز من برد | |||||
تن چند زنم که چشم مستت | جانی که نداشتم ز تن بود | |||||
صد گونه قرار از دل من | زلفت به طلسم پرشکن برد | |||||
عشق تو نمود دستبردی | مردی و زنی ز مرد و زن برد | |||||
با چشم تو عقل خویشتن را | بی خویشتنی ز خویشتن برد | |||||
عیسی لب روحبخش تو دید | در حال خرش شد و رسن برد | |||||
خضر آب حیات کی توانست | بییاد لب تو در دهن برد | |||||
جمشید کجا جهاننمایی | بی عکس رخت به جام ظن برد | |||||
سیمرغ ز بیم دام زلفت | بگریخت و به قاف تاختن برد | |||||
گفتند بتان که چهرهی ما | قدر گل و رونق سمن برد | |||||
درتافت ستارهی رخ تو | وآب همه از چه ذقن برد | |||||
عطار چو شرح آن ذقن داد | گوی از همه کس بدین سخن برد |